سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمستان 1384 - و این نیز می گذرد ...


ساعت 9:40 صبح پنج شنبه 84/12/11

اخرین بار که اورا دیدم گردنبند صلیبی به او هدیه کردم

گفت:من که دوستت ندارم پس چرا به من هدیه می دهی!؟

                                                                                           

                                           گفتم: بر سر هر قبر صلیبی می گذارند تا نشانگر آن باشد 

                                                 من هم بر گردنت صلیبی می آویزم تا همه بدانند که

                                                 گورستان عشق من قلب توست

 


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:31 صبح پنج شنبه 84/12/11

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود ودود

یا خزانی خالی از فریادو شور

مرگ من روزی فراخواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچون روزهای دگر

سایه از امروز ها و دیروز ها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

میرسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل بر روی گور غمناکم نهند

میرهم از خویش ومیمانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چو باد بان قایقی

در انتها دورو پنهان می شود

میشتابند ازپی هم بی شکیب

روزها ،هفته ها، ماه ها

چشم تو در انتظار نامه ای

خیره میماند به چشم راه ها

لیک پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو ،دور از ضربه های قلب تو

قلب من میپوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم مشوید از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه ها و نام ها...

 


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:45 صبح دوشنبه 84/11/17

  

                             وقتی دل گرفته و غمدار است ,

                        وقتی همه ی دوستان دشمنند ،

                 وقتی سوختن تنها علاجش ساختن است ،

                وقتی دوست داشتن، پایانش از یاد بردن است .

                وقتی در همه ی راهها چاهی پنهان است.

  وقتی آسمان بالای سرت از دود دلهای گرفته سیاه است.

                      به چه می توان دل خوش کرد


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:24 عصر جمعه 84/11/14

چه وحشتناک است وقتی از لاک تنهایی بیرون بیایی و ببینی که باز هم تنهایی ...


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:23 صبح شنبه 84/11/8

 
دراین دنیا تک و تنها شدم من
 گیاهی در دل صحرا شدم من
چو مجنونی که از مردم گریزد
شتابان در پی لیلا شدم من
 چه بی اثر میخندم چه بی ثمر میگریم
 به ناکامی چرا رسوا شدم من؛ چرا عاشق چرا شیدا شدم من
من آن دیرآشنا را می شناسم
 من آن شیرین ادا را می شناسم
محبت بین ما کار خدا بود
 از اینجا من خدا را می شناسم
چه بی اثر می خندم.چه بی ثمر می گریم
به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من

¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:46 عصر یکشنبه 84/10/25


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:4 عصر جمعه 84/10/23


اونی که می خواستم عهدشو شکست و
 
به پای عشق جدید نشست و
 
چش روی آرزوم همیشه بست و
 
پشت مه پنجرمون رها شد
 
اونی که می خواستم مث اشک چکید و
 
تو طول راه یهو یکی رو دید و
 
صدای از ما بهتر و شنید و
 
به خاطر هیچی ازم جدا شد
اونی که می خواستم دل ما رو بردو
 
تو راه که می رفت به یکی سپرد و
 
تو خاطرش ، خاطره ی ما مرد و
 
یکی دیگه تو رویاهاش خدا شد
 
اونی که می خواستم دل ازم برید و
 
بین گلا یه گل تازه چید و
 
به اونی که دلش می خواس رسید و
 
مثل تموم مردا بی وفا شد
 
اونی که می خواستم زود ازم گذشت و
 
یه روزی رفت و دیگه بر نگشت و
منکر مجنون شد و کوه و دشت و
منکر عشق و بودن با ما شد
 
اونی که می خواستم زیر قولش زد و
با یکی دیگه پیش من اومد و
 
به خاطر اون به ما گفتش بد و
 
عزیز تر از دیروز و از حالا شد
اونی که می خواستم شدش از ما سرد و
 
پیغام دادش که دیگه برنگرد و
 
بد بودن ما رو بهونه کرد و
 
غیبش زد و یک دفعه کیمیا شد
اونی که می خواستم ما رو بد شناخت و
 
هستی شو پیش یکی دیگه باخت و
 
قصر من و با یکی دیگه ساخت و
شکر خدا باز ولی پادشا شد
اونی که می خواستم من و داد به باد و
رفت پیش اون کس که دلش می خواد و
 
زد زیر عشقش تا یادش نیاد و
 
اسم منم جز آدم بدا شد
اونی که می خواستم من و زد کنار و
 
خزونشو یه جوری کرد بهار و
قایم شدش تو یه عالم غبار و
 
تقدیر ما مثل موهاش سیا شد
اونی که می خواستم آخرش گم شد و
 
بازیچه ی چشمای مردم شد و
 
وارد عشق صد و چندم شد و
 
توی خیال کس دیگه جا شد
 
اونی که می خواستم ، ولی انگار مده
مال همه یه جورایی گم شده
کاش از میون غبارا بیاد و
بهم بگه هر چی می گی بیخوده

 


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:32 عصر جمعه 84/10/16

اونی که مدعی بود عاشقته
تو رو تو فاصله ها تنها گذاشت
بی خبر رفتو تو این بی راهه ها
ردپاشم واسه چشمات جا نذاشت
آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی

........

من و هر ثانیه و جنون تو
واسه من همین خیالت هم بسه
بذار جاده ها اشتباه برن
ما که دستمون به هم نمیرسه
با حریر پیله های کاغذی
واسه من جادرو ابریشم نکن
من به پروانه شدن نمیرسم
حرمت فاصله مونو کم نکن
آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی

 


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:56 صبح چهارشنبه 84/10/14

قصه عشق من و تو یه حدیث جاودانه

بی گناه گشته اسیر بازی خشم زمانه

توی این بیگانه بازار با هیاهوی محبت

مرده انگار عاشقی تو قصه های عاشقانه

خسته و دربدر از زخم حسادت

هر دو دل شکسته مرگ صداقت

نارفیقان را ببین خنجر به دست

در کمین نشسته به نام رفاقت ...


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
3

:: کل بازدیدها ::
102462

:: لینک به وبلاگ ::

زمستان 1384 - و این نیز می گذرد ...

:: موضوعات وبلاگ ::

:: اوقات شرعی ::

:: دوستان من ::


:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

صفحه قبل نوشته های تیام
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

:: موسیقی ::